خورشید بقیع
خورشید بقیع
شب بود و هوا بارانی.
باری از نان به دوش میکشید. روی به سوی سایه بان و گذر «بنی ساعده».
حاضر نبود آن بار سنگین را به «مُعلّی» بسپارد، که در پی او میرفت.
معلّی میگوید: با هم به «ظلّه ی بنی ساعده» رفتیم. گروهی در آن جا خفته بودند، امام صادق علیه السلام شروع کرد به گذاشتن یکی دو گرده نان، زیر پوشش هر یک از آنان که در خواب بودند. نانها را آهسته می گذاشت و رد میشد، تا رسید به نفر آخر و سرانجام باز گشتیم.
این، نمونه ای از سرکشی آن پیشوا، به تهیدستانِ بینوایی بود که بسترشان خاک بود و لحافشان، آسمان. و در جامعه ی رفاه طلب آن روز، از یادها میرفتند، اما امام شیعیان، از آنان غافل نبود.
ابوجعفر خثعمی نقل میکند:
امام صادق علیه السلام کیسه ی پولی به من داد و فرمود: این را به فلان شخص از بنی هاشم برسان، ولی به او نگو که من دادم!
پیش آن مرد رفتم و کیسه ی پول را به او دادم.
گفت: خداوند، فرستنده ی این پول را جزای خیر دهد، همواره هر از چند گاهی مبلغی برایمان می فرستد و تا سال آینده با آن زندگی می کنیم.
ولی جعفربن محمد (منظورش امام صادق علیه السلام بود) با آن که اموال زیادی در اختیار دارد، حتی یک درهم به ما نمی دهد و احسان نمی کند!...
این درسِ اخلاص را کجا می توان آموخت؟
جز در مکتب عترت و امام صادق علیه السلام، که بی نام و نشان، امداد کند و حتی برای اصلاح دیدگاه آن شخص هم که می پندارد امام به فکرش نیست، اقدامی نکند!... چه روحهای با عظمتی!
لحظاتِ واپسینِ حیاتِ امام است.
در آستانه ی کوچ به ملکوت و جدایی از دنیا و بستگان، همه ی فرزندان و خویشاوندان را نزد خویش فرا میخواند. گویا وصیّتی دارد. آخرین سفارش امام چیست؟
وقتی، همه ی چشمها و گوشها به لبهای مبارک اوست، این جمله از زبانش شنیده میشود:
شفاعت ما، هرگز به کسی که نماز را سبک بشمارد، نمی رسد!
این، آخرین وصیت مردی است که صاحبِ مذهب ما و حجّتِ الهی بر انسانهاست.
«گویم ز امام صادق این طرفه حدیث
تا شیعه ی او به لوح دل بنگارد
فرمود که بر شفاعت ما نرسد
هر کس که نماز را سبک بشمارد»
و این سخنِ پیشوایی است که خود، «نماز مجسّم» و «تبلور عبودیّیت» است.
با این «وصیت»، چگونه رفتار میکنیم؟!...
منبع : «رواق روشنى»، قم، انتشارات نصر، ص 81 ـ 84
جواد محدثی