بیگانه ای به اسم بیداری درشهرمن
دوست دارم مقایسه کنم مناطق مختلفی که درکنارماقراردارند واینکه باچه عنوانی شناخته می شوند.
منطقه چاهورزیک منطقه اقتصادی است وبه واسطه اساتیددانشگاه وجوانان خوش قلمی که داردبه نمادعلمی شهرستان تبدیل شده است.شهرلامردبه واسطه مرکزیت سیاسی شهرستان ووجودادارات دولتی وبانک هاوتمرکزخدمات عمومی ودولتی به نمادی برای رشدوتوسعه یافتگی شهری مبدل شده است وروستای دهشیخ که به واسطه سرمایه گذاری بخش خصوصی به نماداقتصادی وبازرگانی شهرستان تبدیل شده است که تمام کشوراین روستای کوچک رامی شناسد وبرای خریدبه این روستامراجعه می کنند.هریک ازمناطقی که همجواربادهستان خیرگوهستندبه سرعت رشدکرده اندامامتاسفانه نماددهستان خیرگوعدم پیشرفت وتوسعه است .
دهستان خیرگوباتوجه به سابقه درخشان سیاسی خود ودرحالی که قریب به ۲۵ سال ازدهستانی آن می گذردامارشدوتوسعه کافی نداشته ودرعوض حرکتی معکوس ورادیکال گونه داشته وپسرفت کرده است .پس وظیفه نخبگان دهستان این است که علت این عقب ماندگی راپیداکنندودرجهت رفع آن بکوشند.
اماروی سخن من بانخبگان دهستان هست که به واسطه تبعیت از افکارکهنه پیشینیان درخواب خرگوشی فرورفته اند.نخبگانی که همه انتظاردارندباتفکراتشان رنسانی درمنطقه ایجادکنندتاازاین رکودخارج شویم .
چرابایدبرندمابرندعدم پیشرفت وتوسعه باشد.چراباعزم راسخ ازجایمان بلندنمی شویم مگردچارمرگ گیاهی شده ایم .زمستان سردبه پایان رسید چراهنوزدرخواب زمستانی فرورفته ایم درحالی که خورشیدفروردین طلوع کرده است ونویدرسیدن بهارمی دهد.وای برماکه جلوی دیدگانمان عزیزانمان درحال غرق شدن درمنجلاب اعتیاد،بیکاری و..هستندومابا بی خیالی نظاره گرازبین رفتن آنهاهستیم.چرااین عینک بدبینی راازچشمانمان برنمیداریم تاباعینکی جدید به عصرنوین نظربیندازیم ودیگران راببینیم که برقله های رفیع پیشرفت ایستاده اندومااندرسودای دامن کوه هستیم.
شهرمن درحال مردن است ومجالی برای دست وپازدن نداردتاراحت تربمیرد.کوچه های محله من سالهاست که چراغ خانه هایش مرده است .خانه های شهرمن سالهاست اجاقش سردشده است .
چه باخیال خوش نشسته ایم درحالی که شهرمن روزبه روزخالی ترازدیروزمی شود.
بااشک شوق ازاین کوچه می روند زیرا درکوچه بالایی امکان نفس کشیدن هست.درکوچه بالایی کسانی زندگی می کنندکه بیدارندوبرای ساختن تلاش می کنند.درکوچه بالایی امیدبه ساختن آینده ای ایده ال وجودارد.
جوانان کوچه من سربه آغوش کشیده اندوهمدم وهمرازشان افیون وموادمخدرخانمان سوزاست.بیشتراوقات عمرشان به روزمرگی گذشت وچیزی جزجوان مرگی نصیبشان نگشت .
هرروزوازهرخانه ای صدای ناله مادری به گوش می رسدکه شاهدازدست رفتن امید وارزوهای جوانش است که خیلی راحت وخاموش درعین جوانی وبالندگی درسودای مرگ به سرمی برد.وای که چه آرزوهابرای جوانش داشت واینک جلوی دیدگانش شاهدتباه شدن آن آرزوهاست چه کابوس ترسناکی.
ای کسانی که چشم امید مردم به فکر و ایده شماست اهالی بدون علت به شما امید ندارند از شما انتظار دارند که برای ساختن زادگاهتان قدم برداریدمثل همه نخبگان برای پیشرفت زادگاهتان کوشا باشید.
بدانید شهروبومتان ازشما انتظاردارد و در برابر زادگاهتان مسوول هستید و باید این دین را ادا کنیدو الا فردای قیامت در برابر خدای عادل باید پاسخگو باشید.
احسنت اقای احمدی مطلب زیبایی بود